تقدیم به مهدی آذری عزیز
مترسک
یه مترسک قدیمی با چشای خیس وخسته
با تموم خاطراتش توی مزرعه نشسته
یاد اون قدیم ندیماس که چشاش قوتی داشتن
واسه روندن کلاغا دستاشم قدرتی داشتن
یاد اون دهقان پیری که همیشه با صفا بود
برای مردم این ده مظهر عشق و وفا بود
یاد اون بچه کلاغا که تو آسمون این ده
خواب پروازو می دیدن تا یه روز بشن پرنده
یاد اون بهار سبزی که دیگه هیچوقت نیومد
بعد رفتنش از اینجا عمر خوبیا سر اومد
حالا از تموم این ده فقط این مترسک اینجاست
که با چشمای غریبش میون مزرعه تنهاست
یه مترسک قدیمی یه مترسک خیالی
می نویسم ته قصه سه تا نقطه جای خالی